نوشته شده توسط : hasan

ینکهای دانلود فیلم "پسر آدم دختر حوا" :

Direct : Part01 , Part02 , Part03 , Part04
Fileserve : Part01 , Part02 , Part03 , Part04
Rapidshare : Part01 , Part02 , Part03 , Part04
Mediafire : Part01 , Part02 , Part03 , Part04
Hotfile : Part01 , Part02 , Part03 , Part04

نقدی تفصیلی بر فیلم "پسر آدم دختر حوا"

پيام خدابنده‌لو : در ابتداي نوشته بايد اعتراف كنم كه فيلم جديد رامبد جوان نه تنها بالاتر از توقعم بود بلكه عملا به يكي از محبوب‌ترين كمدي‌هاي ايراني‌ام تبديل شد.

راستيتش رامبد جوان براي من آدم عجيبي است. مثلا سريال‌هايي چون «نشاني» و «گمگشته» را از او اصلا دوست ندارم ولي در مقابل «اسپاگتي در هشت دقيقه» يكي از كمدي‌هاي محبوبم است و بسياري از بازي‌هايش را هم دوست دارم. با اين حال بنا به دلايلي كه نمي‌دانم (شايد حضور بازيگراني با كارنامه نه چندان درخشان)، فكر مي‌كردم اين فيلم بيشتر از جنس سريال‌هايش باشد تا اسپاگتي.

نكته كليدي براي لذت بردن از اين فيلم، آگاهي به عشق زن و مرد و به هم رسيدنشان در انتهاي فيلم است. يكي از فرمول‌هاي فيلم‌هاي كمدي رمانتيك. چنان‌چه آثاري چون صورتي و فيلم قبلي جوان را هم بدون نظر گرفتن اين نكته نمي‌توان با لذت تماشا كرد. بنابراين لجاجت و شيطنتي كه در هر دو شخصيت اصلي (مينا با بازي مهناز افشار و فرهود با بازي حامد كميلي) وجود دارد دستمايه‌اي براي پنهان كردن عشقي است كه بين آن دو شكل مي‌گيرد. تا مثلا دعوا و كري‌خواني‌ها و فضولي‌هاي آنها جاي ابراز عشق را بگيرد و بديهي است كه علامت سوال مخاطب نه «سرنوشت» كه «چگونگي رسيدن به سرنوشت از پيش تعيين شده براي زن و مرد» است.

تمايز اصلي فيلم جوان با فيلمفارسي‌هاي روي پرده همين است. مثلا در اخراجي‌ها كسي از تحول انتهاي فيلم مجيد سوزوكي، توي ذوق نمي‌خورد. همه مي‌دانيم كه وقتي ده‌نمكي فيلمي بسازد پايانش را به چنين چيزي مي‌رساند. نكته اعصاب خرد كننده اينجاست: لمپن‌هايي كه به گفته يكي از كاراكترهاي فيلم اراذل و اوباش هستند، تنها با چند نصيحت جواد هاشمي (و البته سعي هاشمي در دوستي با آنها) و دفاعي كه مقابل فرمانده از آنها مي‌كند، متحول مي‌شوند. در فيلم بسيار ضعيف ديگري چون «پسر تهروني» مادر و پدر دو جوان هم عاشق يكديگر مي‌شوند تا هم باعث نزديكي ناخواسته دو جوان لج‌باز شوند و هم عروسي پاياني فيلم را مجلل‌تر كنند.

ولي «پسر آدم، دختر حوا» براي اين موضوع گره ديگري را به داستان اضافه مي‌كند. در واقع اگر شرط بندي ابتداي فيلم مبني بر ترك ساختمان توسط يكي از دو وكيل، با پيدا كردن موكل توسط ديگري، مي‌تواند خيلي زود به انتها برسد، شخصيت‌هاي جديد مسير داستان را تغيير مي‌دهند: مرد و زني كه خود با يكديگر اختلاف دارند و سر سرپرستي بچه‌، دعوايشان است به سراغ آنها مي‌آيند تا به صورت همزمان موكل پيدا كنند و هيچ‌كدام در ابتداي فيلم، مجبور به ترك كردن دفترشان نشوند و البته سوژه جديد و سخت‌تري مثل حزانت بچه، به عنوان شرط بندي آنها مطرح گردد. در نتيجه هم فيلم مي‌تواند مدت بيشتري مرد و زن را در همسايگي هم نگه دارد و هم دعواي بين زنان و مردان را با تبديل گروه‌هاي يك نفره به دو نفره، تقويت كند. (حالا علاوه بر دعواي مينا و فرهود شاهد دعواي محبوبه (شيلا خداداد) و فرهود (رامبد جوان) هم هستيم كه به نوعي دو تيم را تشكيل مي‌دهند)

ناصر و محبوبه به اندازه فرهود و مينا، يك‌دنده نيستند. اگر لجبازي بهانه ادامه سير دعواي دو شخصيت اصلي است، زوج جديد بهانه بهتري چون «سرپرستي بچه» را براي جنگيدن دارد. پس مي‌شود با پايان دادگاه‌بازي اين دو، خيلي سريع‌تر آشتي‌شان داد. نتيجتا اينكه اين دو وارد فيلم شده‌اند كه با نزديك شدن به همديگر، مانع دشوار لجاجت دو وكيل بر سر ابراز عشقشان را هم بردارند. اين ماجرا مي‌توانست خيلي ساده‌تر از اينها انجام شود و زمان فيلم هم كوتاه‌تر از اين باشد (مدت زمان فعلي فيلم تقريبا يك و نيم برابر كمدي‌هاي اخير روي پرده است). مثلا همان ابتدا دادگاه راي را به بهانه اعتياد مرد، به نفع زن صادر كند. ولي خوشبختانه فيلمنامه‌نويسان، به خوبي قدر ظرفيت‌هاي داستانشان را فهميده‌اند و با وصل كردن اين موضوع به قوانين كشور، يك به يك اتفاقات جديدي در فيلم چيده‌اند. وقتي راي ابتدايي به نفع مرد صادر مي‌شود، وكيل زن براي گريز از شكست چاره‌اي جز دل زدن به دريا ندارد و به انگيزه سر در آوردن از اطلاعات بيشتر، وارد اتاق وكيل مرد مي‌شود. همين موضوع اگر در ابتدا باعث رفتن زنان به سمت راه حل‌هايي چون تاكيد بر اعتياد پدر مي‌شود، مقدمه حضور تلافي‌گونه وكيل مرد و قرار دادن ميكروفون در تلفن وكيل زن را فراهم مي‌كند تا با آگاهي از نقشه زنان، به كنار گذاشتن ترياك توسط جوان تاكيد كند. دوباره كفه ترازو به سمت مرد است و حتي ادعاي شرف (رد تهمت اعتياد به جوان) مي‌تواند اين برتري را سنگين‌تر كند. ولي آگاهي افشار از حركت كميلي، باعث سكوت هر دو و رد ادعاي شرف مي‌شود (در ازاي عدم شكايت افشار به خاطر ميكروفون داخل تلفن). ولي باز هم مردان پيروز ماجرا هستند. در اينجا قوانين متغير كشور به كمك فيلم مي‌آيد. مجلس قانون جديدي تصويب مي‌كند و حالا زنان برنده هستند. همه چيز برعكس شده كه يك‌باره شوراي نگهبان قوانين را رد مي‌كند. ظاهرا مردان پيروز شده‌اند ولي مجلس تشخيص مصلحت نظام، به عنوان مرجع نهايي قانون، وارد ماجرا مي‌شود تا مواد ادامه يافتن داستان را فراهم كند. (استفاده از ايده شغل مطبوعاتي زن به ادامه اين روند و البته تشديد نيش و كنايه‌هاي فيلم به وضعيت جامعه كمك مي‌كند.)

طولاني شدن روند پرونده ناصر و محبوبه، جدا از بيشتر شدن زمان فيلم و ايجاد موقعيت‌هاي ناب طنز، باعث حواس پرتي مخاطب از نزديك شدن مينا و فرهود است. چرا كه هر چقدر دعواي آنها بر سر پرونده موكلينشان طولاني‌تر شود و ماجراي دعواي دو موكل پر رنگ شود، به همان ميزان تمركز نسبت به رابطه احتمالا عاشقانه دو وكيل كاسته مي‌شود. گفته شد كه پدر و مادر كودك لجاجت ذاتي دو نفر اول را ندارند. اين موضوع هم با مقدمه‌چيني‌هايي مثل نوع پوشش و ظاهر آنها تا حدي روشن شده‌است. ضمن آن‌كه اگر «بچه» در ابتداي فيلم بهانه‌اي براي دعواي آنهاست مي‌تواند اولين بهانه براي آشتي‌ آنها هم باشد. خوشبختانه فيلم اين ماجرا را كش نمي‌دهد و پدر و مادر بچه پس از مشخص شدن راي دادگاه، خيلي سريع به وكيل‌هاي خود مي‌گويند كه عاشق يكديگر هستند. حال در شرايطي كه حامد كميلي مجبور به ترك كردن دفتر وكالت است (به خاطر باخت در شرط‌بندي) اين موضوع بهانه‌اي است تا روند جدا شدن افشار و كميلي بار ديگر به تاخير بيافتد.

ناصر و محبوبه اگر چه خيلي لجاجت ندارند اما اين ميزان غرور كه نتوانند عشقشان را به يكديگر ابراز كنند هم طبيعي است. حال كه ناصر مثلا قرار است به خارج برود محبوبه چاره‌اي جز دزديدن پاسبورتش ندارد و در عين حال ناصر هم بايد شناسنامه محبوبه را بدزدد و عجله در سفر ساختگي، رفتن همزمان آن دو را به سمت اين دزدي توجيه مي‌كند. جا گذاشتن كليد و كشيدن زنان از ديوار خانه مرد، باعث دستگيري‌شان مي‌شود و در عين حال بچه آنها در خانه زن است (چون حزانتش طبق مصوبه مجلس تشخيص مصلحت نظام به زن داده شده) و همين بهانه‌اي مي‌شود تا براي اطلاع دادن به بچه، به سمت خانه محبوبه بروند و دو مرد هم گير بيافتند. طبيعي است كه با اين ماجرا، علاقه جوان و خداداد به يكديگر لو برود و پرونده دو شخصيت دوم فيلم بسته شود. حال هم اين بازداشت شبانه و هم مقدمه‌چيني‌هاي قبلي (كه بعضي‌هايش مثل تلاش كميلي براي بازگرداندن كيف و اطلاع افشار از عشق كميلي با تماس تلفني با مادرش، كمي دم دستي و غير منطقي به نظر مي‌رسد) و صد البته همراه بودن دو وكيل با زوجي كه مثل آنها عاشق هم بوده‌اند و حالا عشقشان را ابراز كرده‌اند، زمينه را براي نزديك شدن دو وكيل لجوج فراهم مي‌كند كه تنها به يك جرقه نياز دارد. اگر در ابتدا تلاش فرهود در سوار كردن مينا، نمي‌تواند جرقه را بزند‌، با آمدن پليس و ايجاد شبهه مزاحمت، در موقعيت خطيري قرار مي‌گيرد كه امكان دستگيري‌اش توسط پليس وجود دارد. بنابراين اينجا مجبور است جرات به خرج بدهد و با آخرين تيرش، دو نشان بزند. در واقع به بهانه و به دليل اينكه مي‌خواهد از دست پليس آزاد شود، عشقش را به نوعي بيان مي‌كند و خودش و افشار را نامزد يكديگر معرفي مي‌كند و وقتي عشق از طرف يك نفر بيان شد، طبيعي است كه ديگري هم كوتاه بيايد و پاسخ مثبت بدهد. خوشبختانه سازندگان فيلم تصاوير زائد و اعصاب خرد كن عروسي‌هاي پايان فيلم‌ها را كنار گذاشته‌اند و اگر چه كمي ايده نصب تابلو‌هاي ديگري بالاي تابلوي خود (در تقابل با سكانس ابتداي فيلم) اضافه است، ولي باز شدن درب ساختمان به سمت تيتراژ نهايي، پايان‌بندي بكري است

جدا از اين همه ظرافت و دقت و تلاش و وقت كه براي سير داستان فيلم گذاشته شده، بايد به چند نكته ديگر هم اشاره كرد. مسئله اول ايجاد موقعيت‌هاي طنزي است كه برگرفته از ظرفيت قصه است. جدا از موقعيت‌هاي كميك نابي كه در سير داستان اتفاق مي‌افتد (مثل اطلاع مينا و فرهود از هم‌شغلي و كلاهي كه بنگاهي‌ها سرشان گذاشته‌اند يا دست دست شدن پرونده سرپرستي بچه از مجلس به شوراي نگهبان و مجلس تشخيص مصلحت نظام و از همه بامزه‌تر جايي كه ملكه رنجبر با ديدن فرار مينا از اتاق فرهود به اتاق خودش، فكرهاي بدي مي‌كند و البته باعث فهميدن موضوع توسط فرهود مي‌شود) لحظات طنز ديگري هم وجود دارد كه از دل فضاي نيمه فانتزي فيلم گرفته شده‌است. مثلا پسربچه فيلم كه او را شخصيتي رك و حاضر جواب ديده‌ايم، در ميان گفت و گوي حساس افشار و خداداد بر سر نوع حزانت، مي‌پرد و به عدم بيان پيشوند «آقا» براي نام پدرش توسط افشار گير مي‌دهد. يا در جايي كه پدرش رو دست خورده و گويا قرار است بازي را ببازد، بچه به او مي‌گويد: «بابا من به تو خيانت كردم!» طنز ناب ديگر جايي است كه كميلي براي تحقير افشار، از او مي‌خواهد برايش شربت بياورد. در حالي كه همه نوع احتمالي مثل «ريختن سم يا دارو يا هر زهر مار ديگري توسط مينا در شربت» به ذهن فرهود رسيده، ناگهان مينا با نگهبان نه چندان تميز مجتمع تماس مي‌گيرد و اطلاع مي‌دهد كه ناچار به استفاده از ليوان دندان مصنوعي‌هاي او شده‌است!

فيلم البته بر خلاف ادعا و ظاهرش كه مي‌خواهد يك قصه عاشقانه كمدي را بگويد، در جاهايي هم كه كاملا در خدمت داستان است، نيش و كنايه‌هاي تندي به جامعه مي‌زند. مثلا وقتي بحث قانون حزانت بچه از شوراي نگهبان به مجلس تشخيص مصلحت نظام مي‌رود، محبوبه به عنوان سردبير يك مجله با همكاري ساير نشريات بر موضوع حق حزانت زنان فشار مي‌آورد و در مقابل، فرهود از ناصر مي‌خواهد كه از نشريه دوستش براي دفاع از حق آقايان استفاده كند! اين درست انعكاس دهنده بخش عمده‌اي از وضعيت مطبوعات كشور است كه بيشتر در خدمت منافع كاركنان است تا حقايق (شايد دلايل و گزارش‌هاي نشريه محبوبه مبني بر حق زنان، صحيح باشد اما انگيزه نوشته شدن اين دلايل در آن موقع نه حقيقت طلبي، كه تامين منافع شخصي است و البته مقابله به مثل مردان اين منفعت طلبي را تشديد مي‌كند). و البته تاثيرپذيري قانون‌گذاران از فشار مطبوعات نيز، خود مي‌تواند زمينه بحث‌هاي بيشتري را فراهم كند.

نكته ويژه ديگر طنز تلخي است كه در مورد همان كودك ظاهرا رك و با اعتماد به نفس وجود دارد. در دادگاهي كه قرار است در مورد سرپرستي او صحبت شود، از جلسه اخراج مي‌شود و خودش پس از يك اعتراض كوتاه، اين موضوع را مي‌پذيرد. چنان‌چه در ابتداي راه‌پيمايي مردان و زنان كه شوراي نگهبان حق را به مردها داده، پيش پدرش است. ولي با تصويب حق حزانت بچه با مادرها توسط مجلس تشخيص مصلحت نظام، بدون كوچك‌ترين اعتراض و صحبتي، از سمت پدرش به طرف مادرش مي‌رود و گويا تكليف خودش را مي‌داند.

موقعيت‌هاي طنزي كه با چنين زمينه‌چيني‌ها يا مثلا با ظرافت در ديالوگ‌نويسي ايجاد شده باشد در فيلم فراوان است. در عين حال بايد به بازي خوب حامد كميلي و مهناز افشار هم اشاره كرد كه مرز بلاهت و جديت در هر دو به يك شكل رعايت شده‌است. حامد كميلي پس از سريال‌هاي نا اميد كننده‌اش، در اين فيلم و شكلات داغ نشان مي‌دهد كه بازيگر با استعدادي است و مهناز افشار هم بهترين بازي خود را تا اينجا رقم مي‌زند (دليل برخي انتقادات به بازي افشار را متوجه نمي‌شوم). با اين حال بازي هميشگي رامبد جوان از نقش نسبتا متفاوتش بيرون مي‌زند و البته بازي‌هاي ساير بازيگران اصلي و فرعي هم چندان تعريفي ندارد.

ناگفته نماند كه نمي‌توان چشم را بر بسياري از ضعف‌هاي فيلم مانند نقش‌هاي زائدي مثل پدر مينا، صحنه‌هاي اغراق آميز و كش‌داري چون دزديده شدن مينا و راه‌پيمايي و يا برخي شكلك‌هاي بي زمان و نا متناسب شخصيت‌ها بست. ولي بايد قبول كرد كه اين فيلم، كمدي كار شده‌اي است و شايد اگر برخي پيش‌زمينه‌هاي منفي نسبت به رامبد جوان در ذهن خيلي‌ها وجود نداشت، بيش از اينها تحسين مي‌شد. «اسپاگتي در هشت دقيقه» هم توانسته ود با استفاده از ايده ناب نزديك شدن زن و مرد توسط كودكان، شخصيت‌پردازي و بازي‌هاي خوب اكثر كاراكترها، پارادوكس‌هاي بين ظاهر شيك و واقعيت كوچه بازاري آدم‌هاي منفي و هجو بسياري از فيلم‌هاي تاريخ سينما و صحنه‌هاي كميك فراوان (مثل تحريك پسربچه به كتك زدن بچه ديگري توسط رامبد جوان در پارك يا شوخي پرتاب سيب كه در نهايت به گره‌گشايي فيلم مي‌آمد) كمدي سالمي باشد. ولي «پسر آدم، دختر حوا» يك قدم جلوتر است و دوپارگي‌ها و سكانس‌هاي زائد و كشدارش در مقايسه با فيلم او




:: بازدید از این مطلب : 657
|
امتیاز مطلب : 49
|
تعداد امتیازدهندگان : 13
|
مجموع امتیاز : 13
تاریخ انتشار : یک شنبه 15 اسفند 1389 | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: